کاکایو
یه روز گرم تابستون مامانی و بابایی داشتن با هم صحبت میکردن طبق معمول یه کاکایو با رنگ پوست مورد علاقه به پسری دادیم تا باهاش سرگرم بشه . بعد یه دفعه متوجه شدیم آقا نصف کاکایو رو خورده . البته متأسفانه چون هنوز خیلی برای پسری زود بود .شرمنده باید بیشتر حواسم رو جمع میکردم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی