iliyajooniiliyajooni، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

شاهزاده ی شیرین ما

« آفرینش کودک »

1392/10/5 3:53
130 بازدید
اشتراک گذاری

« آفرینش کودک »

 

هفتمین روز آفرینش به پایان رسیده بود

آب وگل وخاک
شب وستاره ومهتاب

آبی آسمان وآرام آب

تابستان و طراوت و ترانه

پاییز و پرستو و پروانه

زمستان وسرما وبرف

جملگی ؛از ذهن خداوند تراوش یافته و به دنیا آمدند .

خداوند کسی را میخواست که از این سفره های نعمت ها بهره گیرد .

اشرف مخلوقات !

کسی که بهانه ی حضور تمام این زیبایی ها بود .

وبدین سان ؛

مرد را آفرید !

چند مهتاب گذشت ...

خداوند وقتی تنهایی مرد را دید ،به فکر افتاد همراه و همسفر و همسری برای او بیافریند .

وبدین سان ؛

زن را آفرید !

تنهایی مرد سرشار از شهد شوق دلمشغولی شد .

دیگر؛

شبهایش شبهای تنهایی وروزهایش سرریز از سوز سرمای بی کسی نبود.

مرد ؛ شباهنگام همه ی دسترنج خویش را با یک بغل بنفشه وگندم وعشق نثار همسرش می کرد .

و بدین سان لبخندی لطیف بر لبان خداوند نشست !

روز ها وماه ها گذشت ...

اما پنداری چیزی در زندگی نخستین زوج خلقت کم بود .

زن مثل همیشه به تنهایی در مزرعه به گردش پرداخت نگاهش به لانه کبوتران افتاد .

کبوتر ماده ای را دید که دانه های یافته را با عشقی ژرف در دهان جوجه هایش می نهد وکبوتر نر از ساقه های گندم آشیا ن استوار می ساخت .

خدایا این چیست ؟

چقدر زیباست !!

پنداری همان کبوتر است اما اندکی کوچک تر !

چه خوب بود اگر ما هم چنیین موجودی داشتیم !

یک انسان کامل اما کوچک !

با دستانی کوچک وظریف

ونگاهی گرم وخواستی!

اشک پایش را از گلیم چشم زن بیرون کشید و بر گونه هایش لغزید .

خدایا می شود ما هم چنین عزیزی داشته باشیم ؟!

وخداوند که همیشه اشک بندگانش را لبیک می گفت.

پگاه فرا رسید ...

خداوند فرشتگان را فرا خواند وگفت :

می خواهم برای انسان این نخستین زوج ،موجودی بیافرینم .موجودی مانند آن کبوتران ...

فرشتگان شعفناک وناشکیب از خداوند پرسیدند نامش چیست ؟

خداوند لختی اندیشید .گفت :

نامش...  نامش ...

آری نامش با ؛

ک ؛آغاز می شود

تا؛

ک   کوچ تنایی شان گردد.

و    وام دارشان کند به زندگی .

د    دیدار عشق را معنا باشد .

ک   کبوتر آشیانه شان گردد.

کـــودک !

آری    کودک !

«از کتاب لطفا پدر ومادر خوبی باشید.»

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)