iliyajooniiliyajooni، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

شاهزاده ی شیرین ما

ایلیا آشپز میشود

عشقم دیروز رفته بودیم خونه ی مادر جون که عمه جون هم اونجا بود دم غروب که شد عمه جون تصمیم گرفت برامون حلوا درست کنه وقتی داشت درست میکرد من شما رو بغل کردم تا بتونی از نزدیک ببینی و دقیقأ از همونجا شروع شد وقتی همزدن حلوا رو دیدی عاشق آشپزی شدی و از دیروز تا حالا ملاقه و قابلمه رو ول نمیکنی      ...
14 دی 1392

آخ جون پارک

                                                   این عکس مال وقتیه که آجی عسل اومده بود پیش ما وهمه با هم تصمیم گرفتیم بریم پارک بعد طبق معمول مادر جون غذا درست کرد و رفتیم پارک همینجا از مادرجون بابت زحمات همیشگیش بازم تشکر میکنم  تو پارک حاجی بابا شاهزاده کوچولوی ما رو همراه آجی عسل سوار اسب کرد. این عکس مال وقتیه که بابایی شاهزاده رو سرسره سوار کرد با اون قیافه تعجب...
13 دی 1392

کاکایو

یه روز گرم تابستون مامانی و بابایی داشتن با هم صحبت میکردن طبق معمول یه کاکایو با رنگ پوست مورد علاقه به پسری دادیم تا باهاش سرگرم بشه . بعد یه دفعه متوجه شدیم آقا نصف کاکایو رو خورده . البته متأسفانه چون هنوز خیلی برای پسری زود بود .شرمنده باید بیشتر حواسم رو جمع میکردم   ...
13 دی 1392

دندونک

شاهزاده ی ما خیلی زود زود دندون در آوردی مبارکه نفسی اینو دیگه به ما مانی رفتی آخه مامانی هم مثل شما تو ٤ ماه و چند روزگیش دندون در آورد . یه روز که مادر جون و عزیز (مادربزرگ مامانی و بابایی) اومده بودن جونه ی ما متوجه بیقراری شما شدن و مادرجون با اون تجربش دست تو دهن پسری کرد ودید آقا ایلیا اولین مروارید زندگیش رو در آورده.         ...
13 دی 1392