iliyajooniiliyajooni، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

شاهزاده ی شیرین ما

تولد تولد تولدت مبارک

شاهزاده شیرین مامان و بابایی  بعد از 37 هفته و 2 روز انتظار بالاخره خدا تو رو به ما داد تا ما تازه بفهمیم معنی واقعی زندگی چیه دلگرمی ما ، تمام هستی ما تو با اومدنت عشق رو برامون به نهایت معنی رسوندی پسری از همون اول هم خیلی شیرین بودی.نکته جالب اینجاست که تو بیمارستان همه میگفتن وای پسری چقدر شبیه مامانیه ولی از روز دوم تمام شباهتش به بابایی شروع شد ولی چیزی که جای شکر داره اینه که صحیح و سالمی و خیلی هم شبیه بابایی هستی این عکساییه که همون روز از تو گل پسرخانم فیلمبردار گرفت: ...
13 دی 1392

معاینه تنبلی چشم

٢٥ آذر معاینه تنبلی چشم یه چند روزی بود که بابایی به من اطلاع داده بودن واسه تنبلی چشم و همین طور خاله سارا مامان پویان جون ولی هم تازه از بیمارستان اومده بودیم هم هوا خیلی سرد بود و مهمتر از همه وقتی رفته بودیم نمایشگاه مادر و نوزاد همونجا از شما با دستگاه تست گرفته بودن من فکر کردم که مهلتش تمام شده ولی تا اینکه امروز  بابایی خبر داد که جای دیگه انجام میدن من شاپسری و مادرجون رفتیم که خداروشکر چشمای خوشکلت سالم بود چون خیلی ناز به خانمی که داشت با دستگاه تو چشم شما نگاه میکرد زل زده بودی خانمه خوشش اومد و با وجود شلوغی مانیتور رو برگردوند طرف شما و بهت گفت ببین چه چشمای نازی داری و بعد بهت یه مچ بند کاغذی و یه خودکار داد عزیزم...
13 دی 1392

واکسن 2 ماهگی

این عکس مال وقتیه که شاهزاده کوچولو پاش خیلی درد میکرد آخه واکسن ٢ ماهگیش رو زده بود البته خاله طاهره به ما گفت که پاهات رو با دستمال برات ببندیم تا زیاد تکونش ندی و با این کار واقعا دردت کمتر شد ...
13 دی 1392

عید شما مبارک

  اولین عید شاهزاده کوچولو مبارک عشق مامان و بابایی امسال با حضور تو بهترین عید رو تجربه کردیم موقع سال تحویل خونه بودیم تا مامانی با دستای خودش هفت سین بچینه شما فقط 6 ماهت شد و روز 27 اسفند واکسن 6 ماهگیت رو زدیم  خیلی واکسن سختی بود و شاهزاده ی ما به قول بابایی مثل همیشه  مردونگیش رو ثابت کرد و با تحمل سختی رو پشت سر گذاشت موقع تحویل سال عمه جون و شوهر عمه هم پیش ما بودن و باعث شدن بیشتر خوش بگذره .               اینم عکس به قول آجی عسل پیک نیکمون     سیزده بدر هم هوا فوق العاده سرد بود با اینکه کنار دریا بودیم ولی شما ...
13 دی 1392

بیمارستان

بعد از دو سه شبی که ما رفتیم مسجد شما کم کم حالت بد شد دیگه بعدش بیشتر مواقع ما خونه موندیم تا اینکه فهمیدیم نفس مامان و بابا مریض شده خدا میدونه چه حالی پیدا کردیم آخه شیرینم اولین بار بود که مریض میشدی تقریبأ توی ٩ روز اول ٦ بار بردیمت دکتر تا اینکه روز نهم دکتر خودت خانم دکتر قضایی پور که همینجا بابت زحماتش از ایشون تشکر میکنم تشخیص دادن که شما باید برید بیمارستان و حدود ٢ روز و نیم توی بیمارستان عرفان بستری شدی خیلی سخت بود  تمام مدت مامانی پیشت بودم بابایی هم مدام سر میزد هر دوتا مادرجونها هم شبا پیش ما موندن زندایی و عمه جون و شوهر عمه هم بهت سر زدن و کلی هم کادو آوردن  کل فامیلا هم تماس گرفتن مخصوصأ خاله جون که مد...
13 دی 1392

اسلام علیک یا ضامن آهو

اولین باری که شاهزاده کوچولو مشهد رفت همراه مامانی و بابایی و مادر جون و حاجی بابا بود خیلی خوش گذشت انشاا... قابل باشیم بازم آقا بطلبه . پسری اونجا خیلی آروم بود و باعث شد به مامانی هم خیلی خوش بگذره آخه بچم کلی مرد شده واسه خودش . تا دلت بخواد اونجا کیف کردی بدون کفش حاجی بابا میبردتت قدم میزدی یه عالمه دوغ خوردی کلی آب بازی کردی این کارایی رو که مینویسم با حاجی بابا انجام دادی. تو قطار رفت. حیاط حرم حاجی بابا شما رو حموم کرد ایستگاه قطار برگشت قطار برگشت     ...
13 دی 1392

ایلیا و مانی

شاهزاده کوچولوی من  10/11 /91  رفتی تولد مانی جون مانی 8 ماه از شما بزرگتره من و بابایی حدس میزنیم که شما دوستای خوبی برای هم میشین آخه بابایی میگه اخلاق و رفتارتون مثل همه حتمأ هم همین طور میشه مانی جونم تولدت مبارک     توی این عکس یه دست مانی جون توی لیوان آبه آخه دستش رو زده بود به شمع تولدش ولی خداروشکر خیلی اذییت نشد این تقصیر ما بزرگترهاست باید بیشتر مواظب شما وروجکها باشیم      ...
13 دی 1392