iliyajooniiliyajooni، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

شاهزاده ی شیرین ما

چاشنیهای روزانه

وباز هم از کارای شیرین گل پسری شاهزاده ی ما با اون همه دک و پزش داره تو قابلمه غذا میخوره گل در اومد از حموم سنبل در اومد از حموم تو لب تاب مامانی فیلم خودشو نگاه میکنه چه ذوقیم میکنه با مت تاب تاب عباسی خدا این وروجکارو نندازی خونه ی باباجونی رو اپن پفیلای آقا رو زمین سبد برای بازی تو دستای کوچولوشم گوشیه آیفن که تو عمرش اینقدر کش نیومده بود و نمونه دیگه منزل خودمون و کارای هر روز این چند وقته چرخیدن تو آشپزخونه و دستکاری ماشین لباسشوئی و کابینتا و ماشین ظرفشوئی و سوپرمارکت و البته در آوردن باطری کنترل و این هم صورت...
22 دی 1392

دومین محرم

امسال محرم باز هم خدا خواست و شما لباس علی اصغر تنت کردی که انشاا... همیشه پیرو راه ایمه باشی - قربونت برم که اینقدر بهت میاد وقتی رفتیم تو مراسم واقعأ همه ی شما بچه ها با اون لباساتون فوق العاده بودین ما تو مراسم موندیم و بعد که پسرکم خسته شد و خوابید اومدیم - راستی اونجا عمه فرخنده (دختر عمه مامانی) رو هم دیدیم با خانواده --شما وقتی اونا رو دیدی خواب بکل از سرت پرید   ...
17 دی 1392

ایلیا و آجی عسل

شاپسری خیلی خوشحاله آخه آجی عسلش اومده پیشش.این دفعه به ایلیا جونی بیشتر خوش گذشت آخه دیگه آجی هرجا میرفت پسری هم دنبالش میدوئید.قربون اون راه رفتنت برم. یه مژده دیگه اینکه عزیزجون همون مادر بزرگ مامانی و بابایی اومده تهرانو این هم عصای عزیزجونه که نمیتونه اصلآ در معرض دید بذاره که ایلیا گلی برش نداره. اینم عکسای ایلیا و عسل با عصای عزیزجون راستی این عکس بامزه ی جورابای ایلیا جونه از چپ صورمه ای باباجون خریدن- آبی مادرجون - طوسی و قهوه ای اون یکی مادرجون (مامان مامانی) لازم به ذکره که بگم نحوه ی آویزون کردنشون از هنرای باباییه - البته دستش درد نکنه چون وقتی خاله جونی میاد مامان...
16 دی 1392

چاشنیهای روزانه

عشقم الان میفهمم وقتی میگن بچه روز به روز شیرین تر میشه یعنی چی. وای که از شیرینیت هرچی بگم کم گفتم . الان یه سری از کارات رو میذارم: یه چند وقتی بود بخاطر اینکه موقع چهاردست و پا رفتن تاب میخورد به سرت جمعش کرده بودیم تا اینکه دیشب دوباره بابایی برات نصبش کرد چون هزار ماشالله دیگه راه میری. وای که چه کیفی میکردی سوار میشدی.تو این عکس مت رو که بهش میگی نی نی و خاله جون این دفعه برات خریده سوار تاب کردی. یه چند وقتیه وقتی میخوای تلویزیون نگاه کنی میری رو مبل میشینی همون جای همیشگی مامان . تو این عکس هم داری تلویزین نگاه میکنی هم لثه ات رو میخوارونی آخه شیرینم نهمین مرواریدت هم دراومد به سلامتی الان...
16 دی 1392

شمال

کلأ شاهزاده ی ما به لطف حاجی بابا از هیچی نمیترسه . وقتی رفتیم خونه ی بابابزرگ (بابابزرگ مامانی) موقع اومدن تو حیاطشون حاجی بابا و دایی جون اردک ها رو نشون گل پسری دادن و پسری نزدیک بود کله ی اردکا رو بکنه. ایلیا و آجی عسل -آجی به نظرت کفشات برات بزرگ نیست عکاس : عسل خانم از راست عسل - مایده - ایلیا - ابوالفضل اینم از شکار حاجی بابا دست گل پسری وقتی ایلیا تفنگ در دست میگیرد !!!! ایلیا و عسل کنار دریا اینم از اسباب بازی ایلیا جون خونه ی عزیز - اون روز برای اولین بار از پله های خونه ی عزیز خودت تونستی تنه...
14 دی 1392

تغییرات گل پسری

عزیزم حالا که دارم برات مینویسم دقیقآ 1 سال و3 ماه و12 روزته و میخوام بگم هرچقدر که فکر میکردم بامزه ای الان میبینم خیلی بامزه ترم شدی اونقدر شیرینی که خدا میدونه.یه سری تغییرات هم داری که لازمه ی سنته خیلی کنجکاوتر شدی و همین هم بامزگیت رو بیشتر هم کرده . عشفم از بس به همه چیز سرک میگشی مامانی چند روزیه صدات میکنم مهندس. به قول حاجی بابا خیلی تقلبی الان بیشتر دوست داری چیزای جدید ببینی یه سبد اسباب بازی داری که همش باهاش بازی میکردی ولی الان زیاد بهش علاقه نداری البته یکم مراقبت ازت بیرون خونه سخت تره همش مامانی نگرانم که به خودت آسیب بزنی ولی در کل ما خوشحالیم که مراحل مختلف زندگیت رو میبینیم و امیدواریم که بتونیم تاجایی که ممکنه بهت ک...
14 دی 1392