iliyajooniiliyajooni، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

شاهزاده ی شیرین ما

دندونک

شاهزاده ی ما خیلی زود زود دندون در آوردی مبارکه نفسی اینو دیگه به ما مانی رفتی آخه مامانی هم مثل شما تو ٤ ماه و چند روزگیش دندون در آورد . یه روز که مادر جون و عزیز (مادربزرگ مامانی و بابایی) اومده بودن جونه ی ما متوجه بیقراری شما شدن و مادرجون با اون تجربش دست تو دهن پسری کرد ودید آقا ایلیا اولین مروارید زندگیش رو در آورده.         ...
13 دی 1392

بربری

                                                           اولین باری که نون بربری خوردی تو عید خونه ی عزیز بود البته واست این کار زود بود ولی از اونجا که مادر جونا صاحب اختیارن به شما بربری دادن و گل پسری هم ول کن نبود و با کلی گریه آخر ازت گرفتیمو خدا میدونه چقدر علاقه نشون دادی.   ...
13 دی 1392

زمستون مبارک

  زمستونت مبارک عزیزم . این اولین زمستونیه که میبینی عشقم . واسه همینه که اینقدر این زمستون از نظر من و بابایی هم  قشنگ میاد من وبابایی از ته دلمون برات دعا میکنیم تا دلت به سفیدی دونه های برف باشه عزیزم . توی این عکسی که میذارم بابایی داره بیرون رو نشودت میده آخه این اولین بزفیه که تو زندگیت دیدی عشقم وقتی بیرون رو نگاه میکردی خیلی سفیدی برفا باعث تعجبت شده بود . نور بیرون نذاشت عکس خوب در بیاد. ...
13 دی 1392

تولد تولد تولدت مبارک

شاهزاده شیرین مامان و بابایی  بعد از 37 هفته و 2 روز انتظار بالاخره خدا تو رو به ما داد تا ما تازه بفهمیم معنی واقعی زندگی چیه دلگرمی ما ، تمام هستی ما تو با اومدنت عشق رو برامون به نهایت معنی رسوندی پسری از همون اول هم خیلی شیرین بودی.نکته جالب اینجاست که تو بیمارستان همه میگفتن وای پسری چقدر شبیه مامانیه ولی از روز دوم تمام شباهتش به بابایی شروع شد ولی چیزی که جای شکر داره اینه که صحیح و سالمی و خیلی هم شبیه بابایی هستی این عکساییه که همون روز از تو گل پسرخانم فیلمبردار گرفت: ...
13 دی 1392

معاینه تنبلی چشم

٢٥ آذر معاینه تنبلی چشم یه چند روزی بود که بابایی به من اطلاع داده بودن واسه تنبلی چشم و همین طور خاله سارا مامان پویان جون ولی هم تازه از بیمارستان اومده بودیم هم هوا خیلی سرد بود و مهمتر از همه وقتی رفته بودیم نمایشگاه مادر و نوزاد همونجا از شما با دستگاه تست گرفته بودن من فکر کردم که مهلتش تمام شده ولی تا اینکه امروز  بابایی خبر داد که جای دیگه انجام میدن من شاپسری و مادرجون رفتیم که خداروشکر چشمای خوشکلت سالم بود چون خیلی ناز به خانمی که داشت با دستگاه تو چشم شما نگاه میکرد زل زده بودی خانمه خوشش اومد و با وجود شلوغی مانیتور رو برگردوند طرف شما و بهت گفت ببین چه چشمای نازی داری و بعد بهت یه مچ بند کاغذی و یه خودکار داد عزیزم...
13 دی 1392

واکسن 2 ماهگی

این عکس مال وقتیه که شاهزاده کوچولو پاش خیلی درد میکرد آخه واکسن ٢ ماهگیش رو زده بود البته خاله طاهره به ما گفت که پاهات رو با دستمال برات ببندیم تا زیاد تکونش ندی و با این کار واقعا دردت کمتر شد ...
13 دی 1392

عید شما مبارک

  اولین عید شاهزاده کوچولو مبارک عشق مامان و بابایی امسال با حضور تو بهترین عید رو تجربه کردیم موقع سال تحویل خونه بودیم تا مامانی با دستای خودش هفت سین بچینه شما فقط 6 ماهت شد و روز 27 اسفند واکسن 6 ماهگیت رو زدیم  خیلی واکسن سختی بود و شاهزاده ی ما به قول بابایی مثل همیشه  مردونگیش رو ثابت کرد و با تحمل سختی رو پشت سر گذاشت موقع تحویل سال عمه جون و شوهر عمه هم پیش ما بودن و باعث شدن بیشتر خوش بگذره .               اینم عکس به قول آجی عسل پیک نیکمون     سیزده بدر هم هوا فوق العاده سرد بود با اینکه کنار دریا بودیم ولی شما ...
13 دی 1392