iliyajooniiliyajooni، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

شاهزاده ی شیرین ما

بیمارستان

بعد از دو سه شبی که ما رفتیم مسجد شما کم کم حالت بد شد دیگه بعدش بیشتر مواقع ما خونه موندیم تا اینکه فهمیدیم نفس مامان و بابا مریض شده خدا میدونه چه حالی پیدا کردیم آخه شیرینم اولین بار بود که مریض میشدی تقریبأ توی ٩ روز اول ٦ بار بردیمت دکتر تا اینکه روز نهم دکتر خودت خانم دکتر قضایی پور که همینجا بابت زحماتش از ایشون تشکر میکنم تشخیص دادن که شما باید برید بیمارستان و حدود ٢ روز و نیم توی بیمارستان عرفان بستری شدی خیلی سخت بود  تمام مدت مامانی پیشت بودم بابایی هم مدام سر میزد هر دوتا مادرجونها هم شبا پیش ما موندن زندایی و عمه جون و شوهر عمه هم بهت سر زدن و کلی هم کادو آوردن  کل فامیلا هم تماس گرفتن مخصوصأ خاله جون که مد...
13 دی 1392

اسلام علیک یا ضامن آهو

اولین باری که شاهزاده کوچولو مشهد رفت همراه مامانی و بابایی و مادر جون و حاجی بابا بود خیلی خوش گذشت انشاا... قابل باشیم بازم آقا بطلبه . پسری اونجا خیلی آروم بود و باعث شد به مامانی هم خیلی خوش بگذره آخه بچم کلی مرد شده واسه خودش . تا دلت بخواد اونجا کیف کردی بدون کفش حاجی بابا میبردتت قدم میزدی یه عالمه دوغ خوردی کلی آب بازی کردی این کارایی رو که مینویسم با حاجی بابا انجام دادی. تو قطار رفت. حیاط حرم حاجی بابا شما رو حموم کرد ایستگاه قطار برگشت قطار برگشت     ...
13 دی 1392

ایلیا و مانی

شاهزاده کوچولوی من  10/11 /91  رفتی تولد مانی جون مانی 8 ماه از شما بزرگتره من و بابایی حدس میزنیم که شما دوستای خوبی برای هم میشین آخه بابایی میگه اخلاق و رفتارتون مثل همه حتمأ هم همین طور میشه مانی جونم تولدت مبارک     توی این عکس یه دست مانی جون توی لیوان آبه آخه دستش رو زده بود به شمع تولدش ولی خداروشکر خیلی اذییت نشد این تقصیر ما بزرگترهاست باید بیشتر مواظب شما وروجکها باشیم      ...
13 دی 1392

تولد تولد تولد ماشینی ایلیا جون مبارک

          خدایا شکرت که بهمون اجازه دادی تا یک سالگی میوه ی زندگیمون رو ببینیم . عسلم شیرینم شاهزاده ی ما تمام هستی ما نفس مامان و بابا تولدت مبارک . خیلی برات خوشحالیم که میبینیم اینقدر بزرگ شدی   الهی پشه ها بمیرن که روز تولدت دوتادوتا خوردنت بس که شیرینی این عکس کیک تولدته اینام گیفت تولدت از نمایشگاه خریدیم اینم تزیین خونه کار خود مامانی اینم سیخای روی پفک و پاپ کرن اینم دستمال سفره که بازم کار مامانیه اینم کادو تولد از طرف بابایی مام...
13 دی 1392

شب یلدا مبارک

عشق زندگی مامان و بابایی یلدات مبارک عزیزم سال قبل یلدا خیلی کوچیک بودی و زیاد اتفاق خواستی نیافتاد ولی امسال پسرم بزرگ شده و با شیرینکاریاش یلدا رو صد برابر برامون قشنگتر کرد . امسال یلدا حاجی بابا پیش ما بود ولی مادرجون اینجا نبود رفته به آجی عسل اینا سر بزنه اگه بود بیشتر خوش میگذشت . امشب بابایی برامون آجیل خرید هندونه خرید(شیرین بود ولی کم رنگ بود) انار دون کرد منم برای شام سبزی پلو درست کردم و بعد از شام هم پف فیل . عزیزم عشقم خیلی خوشحال میشم  وقتی میبینم غذاهایی که توش سبزی هست رو خیلی دوست داری.توی این عکس حاجی بابا داره بهت هندوانه میده. اینم کادو شب یلدا بابایی برات نه یکی نه دوتا بلکه 10 تا کتاب خریده با یه پاز...
13 دی 1392

1 سال 3 ماهگی

عشقم ١ سال و ٣ ماهگیت مبارک - خدایا ممنون که لذت دیدن این روزا رو بهمون دادی . نفسم  شیرین زبونیای الانت: ماما ← مامان بابا ← بابا عمه ← عمه دایی ←  دایی زدای ← رندایی به به  یا مم ← به خوردنیها میگی زیا ← زهرا د د ← بیرون رفتن دس ← دست سعی ← سعید کش ← کفش آبه ← آب و همجنان خخخخ ← خاله بوف  یا داخ← بوو یا همون داغ عشقم شیرینکاریات هم زیاده : بوس فرستادن چشمک ناز کردنات که من عاشقشونم بلند خندیدنات البته کاملن مصنوئی البته باعث خندیدن واقعی ما میشی اینم از لواشک خوردنت یا اینکه به یخچال  و سوپر م...
13 دی 1392